بررسی آثار رضا امیرخانی2
درسال 81تا84 سایت لوح را راه اندازی کرد و در زمان خودش مخاطبین بسیار داشت .
داستان بلند بعدی حالت نامه انگارانه ای دارد بنام “از به “که درسال 81با مضمون جنگی منتشرشد که در مقایسه با اثرقبلی چندان درخور اعتنانیست.مرتضی مشکات یکی از خلبان با سابقه ارتش است که درجنگ پاهای خودرا از دست داده و دیگر اجازه پرواز ندارد اما همواره آرزوی پروازی دوباره را در ذهن زنده نگهداشته است .داستان به صورت نامه نگاری نوشته شده است .در قسمی از کتاب این نجوای زیبا را می خوانیم :
همیشه خط مستقیم به ترین راه نیست
آقا شفیع من باشید…از خدا بخواهید مرگم را برساند. اگر نه کاری کنید که بفهمم زنده ام ..
این رمان امیرخانی را خانم سمیرا اصلان پور در کتاب ازمن به او نقد کرده است .
امیرخانی ضمن نوشتن مقالات و شرکت در جلسات نقد داستان ،درسال 82داستان سیستان -10 روز با رهبر را که سفرنامه ای از نوع خاص و گزارشی با قلم شاعرانه و ادبی است را نوشت .بهره گیری نویسنده از ضرب المثلهای فارسی و عربی وشوخی های به جا و همچنین جملاتی برگزیده از خطبه ها ی همام امام علی ع و قیاس امامت امام علی ع و رهبری که در ساده زیستی و رعایت اعتدال و مهربانی ایشان خلاصه میگردد ،حکایت از نکته سنجی نویسنده دارد . با خواندن این کتاب پشت صحنه این سفرها آشکار میشود.و از نزدیک دراین کتاب شاهد صبر و پایداری رهبر کبیر انقلاب در دیدارهای مردمی خواهیم بود .
یکی از نکات زیبای این داستان یاد آوری دیدار با امام خمینی ره است که امیرخانی مینویسد با دیدار مقام معظم رهبری این دیدار دوباره یاد آوری شده است .
“هنوز اتومبیل ره بر از کوچه خارج نشده است که یکی از بچه های حفاظت جلو می آید و می گوید:
- فیلم را باید دربیاورید و به ما بدهید! چند بار بگوییم! از فرمیشنِ اسکورت نباید فیلم بگیرید.
شاکی شده ایم ناجور. در کوچه سه – متری که حتا یک ماشین هم برای رد شدنِ از آن باید آینه هایش را کج کند، فرمیشنِ اسکورت چه معنایی دارد؟ حالا می فهمم که چرا بعضی وقت ها بچه های تیمِ خبری، بچه های تیمِ حفاظت را نفرین می کنند!”
متنی که خواندید قسمتی از کتاب داستان سیستان بود.
خیلی ها که داستان سیستان رو خوندن میگویند ما وقتی داستان سیستان رو خواندیم رهبر را شناختیم، فهمیدیم آقا کی هستند، چه طور زندگی می کنند، خصوصیات اخلاقی و رفتاری ایشان چطور است؟
دراین کتاب بازهم رواج نوع نوشتار مخصوص خود را دارد که بعضی آنرا خدشه دار کردن رسم الخط و اصل نگارش زبان فارسی میدانند.
فضاسازی دراین داستان بسیار ملموس است .کتاب رویکردی افشاگرانه در خصوص پاره ای از روابط بوروکراتیک ،اخلاقیات و مناسبات رسمی دارد که با لحن طنز و مطایبه آمیخته است .
میکوشم نمونه ای را ذکر کنم :"بنده خدایی که روبروی من نشسته است ،انگار میخواهد چیزی را از جیب کتش دربیاورد و به دیگری بدهد .اما هربار که نگاه من را می بیند .دستش رااز داخل کتش درمی آورد و صاف می نشیند !نمی دانم چه مشکلی دارد .”
از این نوع نثر طنز آمیز در این سفرنامه به فور دیده میشود .
امیرخانی در این کتاب به سیستان و مردمش هم پرداخته است و به کمک دوست عکاسش عکس هایی را در کتاب درج کرده است . جمله کلیدی این کتاب"مومن درهیچ چارچوبی نمی گنجد” است عبارتی که بارها در این کتاب تکرار شده است و مضامین نقضی را دربرگرفته است.
مصاحبه ی رضا غفاری در اردیبهشت ماه 87 با امیرخانی ” www.farsi.khamenei.ir” سوالاتی پرسیده شده و ایشان اینگونه پاسخ دادند:
-چرا آقای “رضا امیرخانی منِ او” با آن دایرهی مخاطب گستردهاش، “داستان سیستان” مینویسد؟
-"وقتی یك نویسنده وارد حرفهی نوشتن میشود، هیچكدام از اقلیمهای قلم را اقلیم تخصصی خود فرض نمیكند؛ بلكه همهی اقلیمهای مختلف قلم، فضای تجربه اوست. برای من هم این اقلیم، اقلیم تازهای بود؛ و بهطور طبیعی طبعآزمایی در این زمینه، برایم یك تجربه جدید بهحساب میآمد. كلاً ورود به چنین اقلیمی در كشور ما متأسفانه جایگاه درخوری نداشته است؛ این به دلیل ترجمهی غلط روشنفكری در ایران بود. در ایالات متحده، “الیور استون” میتواند به سادگی و راحتی به كوبا برود و مستندی راجع به كاسترو كه در نظر مخاطب سیاستنشناس آمریكایی بهعنوان بزرگترین دشمن ایالات متحده شناخته میشود، بسازد؛ و نه در هالیوود تحریم شود و نه در جای دیگر. همه میفهمند كه این بهطور طبیعی یكی از وظایف اوست و كار عجیب و غریبی انجام نداده. این تحمل اهل فرهنگ یك كشور در مورد دشمن سیاسیشان است. در ایران متأسفانه فضای روشنفكری ما به شكلی بوده كه هیچ زمان چنین تحملی بهوجود نیامده است. بنابراین نوشتن در حوزه و دربارهی كسی كه فارغ از عُلقههای ما، بهعنوان یكی از بزرگترین شخصیتهای سیاسی دنیا مطرح است، مسئلهساز و پرسشبرانگیز خواهد بود. من شكستن این فضا را جزء وظایف خودم میدانستم؛ بدون شك. به همین دلیل میگویم فارغ از علاقهی ما به شخص رهبری، اگر روزی مثلاً جرج بوش هم از من میخواست در سفری همراهیاش كنم، قطعاً برای یك تجربه تازه، با او در سفر همراهی میكردم. آن هم میتوانست یكی از اقالیم قلم باشد. من فكر میكنم مخاطب به نویسندهاش پول میدهد تا نظر او را بخواند و نگاه او را دربارهی یك موضوع ببیند. الزاماً نظر تخصصی نویسنده در این قضایا مطرح نیست. بلكه نگاه ویژهی او كه مورد نظر مخاطب است، این گونه را متمایز میكند. دادن نظر تخصصی دربارهی سیاست، كار همچو منی نیست اما نگاه خاص داشتن، حتماً انتظار درست مخاطب از من است.”
- میشود بگویید احیاناً چه فضایی در جامعه وجود داشت، یا چه نیازی را در جامعه میدیدید كه شما را به سمت نوشتن چنین اثری بكشاند؟ دربارهی رهبری پرسش خاصی وجود داشت كه احساس میكردید باید به آن پاسخ بدهید؟
به گمان من وظیفهی روشنفكر یا هركسی كه در حوزهی روشنفكری كار میكند، بیان “حقیقت مكتوم” است؛ حقیقتی كه پوشیده نگه داشته میشود. فكر میكنم در شرایط اجتماعی پس از دوم خرداد، ورود به این عرصه، جدا از شعار و هدف روشنفكرانهای كه گفتم، نبود؛ یعنی در آن زمان شناخت درست راجع به مسایل مربوط به رهبری كمتر وجود داشت.
-الگویی هم -داخلی یا خارجی- در زمینهی فرم یا محتوا برای این كار در دست داشتید؟دربارهی محتوا باید بگویم چنین كاری كمتر انجام شده و شاید هم سابقه نداشته باشد. دستكم دربارهی سفرهای رهبری، من چیزی نخوانده بودم. اما دربارهی فرم فكر میكنم همهی سفرنامههای موجود را آدم میتوانست یا دوست داشت سَری بهشان بزند. اما اینكه الگویی بهطور ویژه در دسترس داشته باشم، نه چنین نبوده.
- شما خودتان داستان سیستان را بیشتر از جنس سفرنامه میدانید یا از سنخ داستان یا یكچیز جدید!؟
بهنظر من سفرنامهست! اما خودم دوست دارم آن را یك “واریِته” بدانم؛ یك “جُنگ". برای اینكه در نوشتن این كار دوست داشتم تمام نگاهم را راجع به مقولهی رهبری در ایران نشان بدهم. بنابراین شاید “داستان سیستان” یك واریته باشد؛ چون در برخی جاها من از فضای سفر خارج شدهام؛ یا با یكجور بستگیهای نسبت به سفر و سفرنامه، نظرات شخصی خودم را هم وارد كار كردهام. اگر میخواهید بگویید از قالب سفرنامه در آن عدول كردهام، بله؛ حتماً همینطور است.
- یعنی وارد داستان هم شدهاید؟
داستان قطعاً نیست! به نظرم بیشتر به همان جُنگ شبیه است. شاید برخی جاها از عناصر داستانی استفاده كرده باشم؛ این به دلیل ذائقهام بوده كه داستاننویسم! ولی اینكه بخواهیم بگوییم این یك داستان كامل است، نه
! - جدای از اینكه گفتید من برای خودم یك رسالت روشنفكری داشتم، این سفر برای شما جنبهی كشف نادانستهها را هم داشت؟ یافتهی جدیدی هم داشتید؟
جواب روشن است: بله؛ حتماً! اینطور نبود كه سفر برای من چیز قابل پیشبینی باشد. واقعیت این است كه وقتی تصمیم گرفتم به این سفر بروم، با خودم برای نوشتن هیچ عهدی نكرده بودم. دنبال این بودم كه اگر چیز تازهای پیدا كردم، دربارهاش بنویسم؛ اگرنه طبیعی است كه نوشتن كار بیهوده و عبثی میشود.
- منظورم این است كه تحول دید داشتید؟ فرض كنید شما تصویری از رهبری دارید. مثلاً ایشان را شخصیتی روشنفكر میدانید؛ بعد جریان سفر پیش میآید و شما میخواهید مصداقی از آن مفهوم و پیشفرض خودتان را پیدا كنید؛ آیا اینطور بود؟ یا اینكه شما خودتان را جای مخاطب پرسشمند گذاشتهاید و میپرسید تا پاسخ درخور بگیرید؟
اولاً عمدهی سعی یك نویسنده این است كه چنین سفری را بدون چنین پیشداوریهایی برود. خصوصاً بدون ارزشداوری به این نوع نگاه دست پیدا كند. اما از آنجایی كه این مسئله اگرچه مطلوب است، چندان ممكن نیست، سعیام این بود كه در سفر، همراه خودم كسانی را ببرم كه كار “نفس لوّامه” من را انجام بدهند! یعنی اگر در جایی من به خطا رفتم، آنها كمكم كنند. بنابراین از دوستان نزدیكم كه به صداقتشان ایمان داشتم اما همسویی فكری كامل- مثلاً در مورد رهبری- نداشتیم، خواستم كه با من همراه شوند تا از نظراتشان استفاده كنم.
در طول سفر خود آنها یا نگاهشان را همراه داشتهام تا با این نگاه بتوانم برای مخاطبی كه نسبت به این سفر با من همموضع نیست، بنویسم؛ این به نظرم مهمترین وظیفهی من بود. من برای مخاطبی مینوشتم كه به نوعی با تردید نسبت به مسایل سفر مینگریست. مخاطبی كه تردید ندارد، بهطور طبیعی آدم نمیتواند با او وارد بحث بشود؛ چه كسی كه یقین مثبت دارد- یقین به مثبت بودن سفر- و چه كسی كه یقین به منفی بودن سفر دارد. به نظر من ما باید با خوانندههایی كار كنیم كه اهل تردیدند!
- با وجود دغدغهای كه در كار داشتهاید، آیا بخشهایی از آن حذف شده؛ به دلایل مختلف: یا توسط خودتان یا توسط مسؤولان و نهادهای مربوطه؟
نه! خودم سعی كردم كمترین خودسانسوری را داشته باشم. در اینطور كارها معمولاً ممیّزی شخصی بیش از سایر ممیزیها آدم را اذیت میكند. دلیل اینكه كمترین ممیزی را برای خودم داشتم این بود كه تقریباً مطمئن بودم این كار، چاپ نخواهد شد! فكر میكردم شاید بهعنوان یكسری خاطرات و سفرنامهی شخصی برای خودم و برخی از دوستانم- با انتشار غیر رسمی- مطرح باشد. اصلاً در دورانی این اتفاق افتاد كه فكر میكردم كار من شاید فقط یك مخاطب داشته باشد: خود آقا؛ كه شاید این نوع نگاه برایشان جذاب باشد! برای همین توانستم خودممیزی را كنار بگذارم. از آن طرف كار دچار ممیزی بیرونی هم نشد؛ حتی جملهای از آن.
-از نگاههای دیگران، از بازتابها و بازخوردهای كار چه چیزی دستگیرتان شد؟
مخاطب واقعی من به عنوان یك نویسنده با كار ارتباط راحتی برقرار كرد؛ یعنی احساس نمیكرد كه در این كار با امیرخانی دیگری روبهرو شده. همان امیرخانی است، در یك قالب و اقلیم دیگری قلم زده است. اما مخاطبانی كه در دایرهی غیر ادبی بودند، مثلاً مخاطبانی كه به هر صورت نسبت سیاسی با موضوع داشتند- با علاقههای سیاسی یا عدم علاقهی سیاسی- نه؛ هردو گروه موضع منفی داشتند. گروهی كه فقط نسبت سیاسی با موضوع رهبری داشتند- نه نسبت فرهنگی- عمدتاً این اثر را كتابی میدانستند كه از آن تمجیدهای جاری رسانهای در آن خبری نیست و كار را نمیپسندیدند. كسانی هم كه به یك معنا مخالف سیاسی رهبری هستند، در كتاب تمجیدهای فراوانی میدیدند. بنابراین این دو گروه نمیتوانستند با كتاب نسبتی برقرار كنند.
-به نظرتان در قالبهای ادبی، میشود بهطور جدی به مقوله یا موضوع رهبری چه از بُعد سیاسی و چه از بعد فرهنگی و… پرداخت؟
مثلاً در گوشهای از یك رمان… خیلی از اینها بستگی به نیاز مخاطب دارد. باید ببینیم كه مخاطب از ما چه میخواهد؛ چقدر او به دنبال باز شدن و گشایش اینگونه مطالب هست؟ ما راجع به این نیاز مجبوریم كار بكنیم. اما به نظر من دادن اطلاعات خام و پرداخت نشده در این زمینه به مخاطب به هیچ عنوان كار درستی نیست. البته اینكه گروهی مطالب موجود دربارهی رهبری و زندگی ایشان را گردآوری كنند، یك وظیفهی تاریخی است؛ اما انتشار آن در هر شرایطی، باید بسیار دقیق و با مخاطبشناسی مناسب صورت گیرد.
- در همین زمستان سال گذشته ما سه نمونهی مشابه یعنی سفرنامههای رهبر انقلاب را در قالب سه كتاب داشتیم. فكر میكنید آنها هم دچار همین آسیب شدهاند؟ یعنی صرفاً به روایت سفر رهبری میپردازند بدون اینكه به دنبال پاسخگویی به یك پرسش جدید از مخاطب باشند؟ یا اینكه دغدغههای موجّه دیگری دارند؟
اگر نویسندگان نامبُردار وارد این زمینه بشوند، همین نگاه ویژه آنها به مقولهی رهبری در قالب سفرنامهنویسی میتواند یكی از میراث فرهنگی ما باشد كه به نظر من امر بسیار مثبتی است. یعنی یك نویسنده میرود و نگاهش نسبت به این مقوله ثبت میشود؛ این فارغ از این ماجراست كه حالا سفر رهبری چه ویژگیهایی داشته باشد.
اما اگر قرار باشد از نویسندگان غیرنامبردار استفاده بشود، قضیه فرق میكند. باید ببینیم دنبال چه چیزی هستیم؛ نمایش رویدادهای سفر برای مخاطب یا چیزهای دیگر؟ روایتگری صِرف به نظر من فقط به كار مطبوعات میآید؛ بهعنوان یك اثر ادبی نمیتوان به آن نگاه كرد. چون در اثر ادبی ما بیش از هرچیز به دنبال همان نگاه ویژه هستیم.
- دربارهی شیوهی ویژهی نگارشیتان، من پاسخهای شما را به منتقدان شنیدهام و دغدغهی شما را مثلاً دربارهی جدانویسی واژهها میدانم اما به نظر میرسد با این روش ما داریم از شیوهی سنتی نگارش كه در بر دارندهی فرهنگ و ادب ماست، فاصله میگیریم؛ حالا توجیه مناسبی برای این فاصلهگیری و نوآوری داریم یا…
توضیحی كه بنده دادهام این است كه ما به هر صورت باید پاسدار زبان فارسی باشیم؛ اما واژهسازی در همین زبان فارسی با شیوههایی از جمله جابهجایی پسوندها و پیشوندها و… صورت میگیرد. اگر بتوانیم جدا بودن این بخشهای واژهها را نشان بدهیم، شاید راه برای كمك به گسترش دایرهی واژگان ما در زبان فارسی بیشتر هموار شود؛ این پاسخ كلی بنده است… البته چند نظر متفاوت در اینباره هست اما “راه” از بین این “آزمون و خطاها” پیدا میشود. ضمن اینكه من به قول معروف در حد شُتران خودم دارم كار میكنم و در حد كتابها و نوشتههای خودم؛ نه مثلاً كتب درسی و…
- این شیوه، ابداع شماست یا نمونههای دیگری… حتماً نمونههایی دارد؛ حتماً! خیلیها برای پاسداری از زبان فارسی راههای مختلفی را پسندیده و رفتهاند؛ یكی از راهها هم همین جدانویسی است.
. - دربارهی نگارش واژهای مانند “حتّا” یا “مصطفا” چنین توجیهی بازهم كاربرد دارد!؟ چون آنجا دیگر این ملاحظه كه با جدانویسی بخواهیم به واژهسازی كمك كنیم، وجود ندارد.
درست است؛ این موارد بیشتر ذوقی است و البته به نوعی حركت به سمت اینكه خط فارسی را نشان بدهیم؛ یعنی در جاهایی كه تزاحمی با اصل دستور زبان فارسی ندارد، بتوانیم شیوهی جدید نگارشی داشته باشیم. ولی در این مورد دلیل قانعكنندهای ندارم؛ ذوقی است.
-برگردیم به متن كتاب؛ عبارت “مؤمن در هیچ چارچوبی نمیگنجد!” آیا اقتباسی است یا مستند روایی و حدیثی هم دارد؟
نه! هیچ كدام.
-پس “خودشكن” است؛ یعنی شما در هیچ چارچوبی نگنجیدهاید و از پیش خودتان…!؟(میخندد!) البته شما میتوانید در ایمان من شك كنید!
- خواهش میكنم! اما پرسش پایانی… در تجربهی سفر با رهبری و آنچه دیدهاید، چیزی هست كه نتوانسته باشید در كتاب بیاورید و بخواهید اینجا بازگو كنید؟
آشنایی و برخورد نزدیك من با ایشان از همین ماجرای داستان سیستان شروع شده؛ قبل از آن من با ایشان آشنایی نزدیكی نداشتم. آنچه هم در سیستان دیدهام، نوشتهام و دلیلی نداشته كه خاطرهی خوبی داشته باشم و ننویسم؛ آنهم وقتی كتاب میخواهد گردآوری خاطرات خوب این سفر باشد. بعدتر، البته چیزهای زیادی بوده كه شاید خیلی باارزش هم باشد اما مربوط به سفر نیست. اما حالا كه بحث دربارهی كتاب و كتابخوانی است چیزی به خاطرم آمد كه بد نیست بگویم. یكبار ایشان در جلسهای گفتند: “یكی از چیزهایی كه همیشه حسرتش را میخورم و به خاطر اقتضائات رهبری نمیتوانم به سراغش بروم، قدم زدن در همین راستهی كتابفروشیهاست! كاش میشد…”
کتاب بعدی امیرخانی “نشت نشا :جستاری در فرارمغزا"است که پیش زمینه ی نگارش رمان بعدی او میباشد.چاپ اول آن درسال83در انتشارات قدیانی بود در این کتاب اعتقاد به بومی سازی علم موج میزند.نکته جالب توجه امیرخانی دراین کتاب تیغ تیزی است که بنیاد نخبگان را هدف گرفته است وقتی نخبه های المپیادی ما حاصل آموزشهای این بنیادهستند پس نظام آموزش همگانی ما هنری نکرده است .وقتی جایزه ی آن در المپیاد مقام می آورد میشود بدون کنکور وارد دانشگاه شدن ،آنگاه کلاسی برای همگان از نظر علمی قوی است که به درد کنکور و وارد شدن به همان دانشگاه هایی بخورد که آن المپیادی ها وارد آن می شوند.
وقتی تفاوت رتبه ای اول و رتبه ی دو رقمی کنکور یک تست نزده است.درحالیکه امکاناتی که به نفر اول میرسد قابل قیاس با آن یکی نیست کلاس تست رونق میابد نه کلاس علم.)
علت نامگداری کتاب اینست که از فرار به دلیل بار منفی زیادی که دارد استفاده نشده ،مهاجرت هم به گونه ای بار مثبت دارد بنابراین از نشت که بینابین است و کمی به سمت منفی متمایل است استفاده شده است .به نظر امیرخانی کشور برای رسیدن به علم بومی باید سوال بومی داشته باشد .
درسال 87رمانی موفق و تاثیرگذار بنام بیوتن از ایشان عرضه شد.که در یک سال 8بار تجدید چاپ گردید.
این رمان ،ادامه زندگی ارمیا است که از فرودگاه آمریکا آغاز می شود.
در این رمان مشکلات ارمیا از قبیل مسکن ،حفظ آداب شرعی ،شغل ،تلاش برای کسب غذای حلال و…آورده شده است و به خوبی مقابله ارمیا با این مشکلات به تصویر کشیده شده است .روند داستان با ازدواج با آرمیتا ادامه دارد تا اینکه ارمیا دچار قتل و زندان و جریانات سیاسی میشود.از مشخصات بارز بیوتن ،گویش افراد داستان است که نه فارسی فارسی و نه انگلیسی انگلیسی است .برخی از شخصیت های داستان در اصل عرب هستند و تقریبا فارسی –انگلیسی – عربی حرف میزنند.از همه جالب تر اینست که اوضاع سیاسی ایران بعد از جنگ را خوب توصیف کرده است.استفاده مناسب از آیات و روایات هم به زیباتر شدن رمان کمک کرده است .76 مرتبه از آیات قرآن بهره گرفته است که اگر تکرارها را حذف کنیم 48 آیه متنوع از 28سوره است.عنوان کتاب بسیار سوال برانگیز است چرا از ت به جای ط استفاده شده است و با توجه به رسم الخط کتاب چرا بی وطن را سرهم نوشته است ؟
البته امیرخانی در جای جای کتاب به این سوال پاسخ میدهد.
روزنامه جوان در شهریور 88به نقد این اثر پرداخته است :(چارچوب اصلی داستان بیوتن تقابل سنت و مدرنیته است .سنتی که لااقل برای امثال ارمیا برخواسته از عمق مذهب است و مدرنیته ای که نشان از اصالت سرمایه و پول دارد!
آمریکا در این داستان همچنانکه خود ارمیا تصریح میکند یک مصداق با کشور جغرافیایی نیست بلکه مفهومی است جامع از همه ابعاد مدرنیسم .سفرارمیا به آمریکا از جنس “اذهب الی فرعون “موسی است.سفرو گرایش به طبیعت از خصوصیات داستان های امیرخانی است.)
در این رمان شخصیت ها نسبی نیستند بلکه در ابهام رفتار میکنند.عملکردهای چندگانه دارند و نه نسبیت،مشروبات الکی و طعام غیر شرعی می خورند و از آنچه که موجود است لذت می برند ودر عین حال همه ای قرآن را حفظ می کنند و هرجا لازم باشد مثالی از قرآن می آورند.
سحرغفاری در مقاله خود در زمینه شگردهای فراداستان رمان بیوتن را بررسی کرده است و به این نتیجه رسیده است که این رمان چندان با قلمرو پسانوگرایی همسو نیست.همچنین می نویسد که چیزی که باعث محبوبیت بیوتن شده است ،غرابت و نوآوری صوری و چاپی کتاب است .ایشان اظهار دارندکه نوع ورود نویسنده به داستان و توضیح شخصیت های رمان پیش از این در آثار بهرام صادقی دیده شده است .
فراداستان یکی از انواع رایج رمانهای پسامدرن است ودرواقع داستانی است که آگاهانه توجه خواننده را به تصنعی بودن خود جلب میکند .افشای صنعت و به سخره گرفتن تمهیدات داستان نویسی از مهمترین ویژگی های فراداستان است.
بیوتن رمانی است که آشکارا ایدوئولوژیک است و قصد القای ایدوئولوژی خاصی (از نوع سیاسی و مذهبی)دارد.پس هرگز نمی تواند پسامدرن باشد.)
در این رمان تغییرزاویه دید بعنوان شگردی از سمت نویسنده بکاررفته است .این شیوه باعث می شود که آدمها خود جهان داستان را بسازد و چندگانگی پیچیده ای در داستان ایجادشود.
درسایت مرکز گسترش زبان و ادبیات فارسی در سال87به گزارش خبرنگار مهر آورده است که “امیرخانی در نشست نقد اثرش گفت:در قرن نوزده و زمانی که هندسه اقلیدسی همه جهان را فراگرفته بود،ریاضیدانی وجودداشت به نام ریمان که به همراه عده ای دیگر مقابل این هندسه ایستادند و هندسه نا اقلیدسی هم زمانی شکل گرفت که ریمان نظریه اش را درباره عبور یا درواقع عدم عبور دو خط موازی از کنارهم مطرح کرد.من در این رمان( بیوتن )بیش از آنکه گرفتار تجربه زمانی بوده باشم گرفتار تجربه ریمانی بوده ام .به دنبال رئالیسم بومی ام .وی با تاکید براین می کوشد در آثارش به تجربه ای بومی و تازه از رئالیسم دست یابد.
وی افزود :رئالیسم بومی با رئالیسم ایرانی باید جایی برای تاویل های نویسنده داشته باشد و تعمد من هم دراین گونه نگارش رمانم ناشی از همین مورد ودر واقع ناشی از ساختار فکری ما دارد،به عقیده من ضعف ورود یک نویسنده در داستان نقطه قوت اوست.ومن با انجام این کار می خواهم تاویل های گوناگون را وارد رمان کنم .البته دراین قصه تجربه گرایی نویسنده جایگاه ویژه ای دارد.
دراین نشست فرزان سجودی- زبان شناس و منتقدادبی – تاکیددارد که :ارمیا تنها صدای موجود در این رمان است و صداهای دیگر پیوسته در حاشیه اند و تحت تاثیر ارمیا شکل می گیرند و رمان نگاه مردسالار و خود محوری به دیگر نژادها دارد.
محمدرضا بایرامی –نویسنده – نقل می کند که در این رمان وروداز فرهنگی به فرهنگ دیگر آغاز می شود ،به همین خاطر به عقیده ای ایشان چیزهایی که شاید به نظر نقاط ضعف داستان شمرده شود اتفاقا نقطه قوت هستندو نقطه ضعفی که در این اثر وجوددارد این است که ارمیا می خواهد از چیزی فرار کند ،که نمی تواند .امیرخانی در اثرش به شیوه شخصی رسیده است و زبان کوچه و بازار را درهم آمیخته است.)