19 اردیبهشت 1395
در حيوان همه اين قوّههاى طبيعى بعلاوه يك سلسله قوّههاى شعورى از قبيل حس باصره، سامعه، لامسه و غيره و از قبيل ميلها- كه قبلًا از آنها ياد شد- وجود دارد. حيوان به وسيله اين قوّهها از طرفى خويشتن را از گزند آفات حفظ مىكند و از طرفى موجبات رشد فردى و بقاى نوع خود را فراهم مىكند.
در انسان همه قواى طبيعى و قواى شعورى كه در گياه و حيوان هست وجود دارد بعلاوه يك سلسله ميلهاى اضافى- كه قبلًا شرح داده شد- و بعلاوه نيروى خارقالعاده عقل و اراده كه سرنوشت آينده او را با مقياس زيادى به دست خودش مىدهد و خودش آينده خويش را انتخاب مىكند و مىسازد.
از آنچه گفته شد روشن گشت كه:
برخى موجودات هيچگونه نقشى در ساختن آينده خويش ندارند (جمادات).
برخى ديگر نقشى در ساختن آينده خويش دارند اما اين نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه بلكه طبيعت، نيروهاى درونى آنها را به طور غير مستشعر و ناآگاهانه براى صيانت و بقاى آنها و ساختن آنها در آينده استخدام كرده است (نباتات).
برخى ديگر نقش بيشترى دارند. اين نقش، آگاهانه است هرچند آزادانه نيست؛ يعنى با نوعى آگاهى از خود و محيط خود، تحت تأثير جاذبه يك سلسله ميلهاى شعورى، در راه صيانت خود براى آينده مىكوشند (حيوانات).
ولى انسان نقشى فعالتر و مؤثرتر و گستردهتر در ساختن آينده خويش دارد.
نقش انسان، هم آگاهانه است و هم آزادانه؛ يعنى انسان، هم به خود و محيط خود آگاه است و هم آنكه با توجه به آينده، به حكم نيروى عقل و اراده مىتواند آزادانه آينده خويش را به هر شكل كه خود بخواهد انتخاب كند.
ضمناً دايره ايفاى نقش براى انسان نسبت به حيوان بسى وسيعتر و گستردهتر است. گستردگى دايره سازندگى انسان نسبت به آيندهاش از سه ويژگى در انسان سرچشمه مىگيرد:
1. وسعت دايره بينش و آگاهى. انسان با نيروى علم، دايره بينش و آگاهى خويش را از ظواهر و سطح طبيعت عبور مىدهد و تا اعماق درون آن گسترش مىدهد و قوانين طبيعت را مىشناسد. با شناختن قوانين طبيعت، دست انسان براى ساختن طبيعت آنچنان كه با زندگى انسان سازگارتر باشد باز مىشود.
2. وسعت دامنه خواستها، كه در بخش «انسان و حيوان» از آنها ياد شد و در مباحث اين بخش نيز تحت عنوان «موجود چند بعدى» به آنها اشاره شد.
3. استعداد خودساختگى ويژهاى كه در انسان است و هيچ موجود ديگر در اين جهت مانند او نيست.
توضيح اينكه اگرچه برخى جاندارهاى ديگر نيز به مقياس كمى قابل «ساختن» هستند و مىتوان با «عوامل خاص تربيتى» تغييراتى در آنها به وجود آورد- آنچنان كه در جهان نباتات و حيوانات مشاهده مىشود- ولى اولًا هيچ يك از آنها به دست خودشان ساخته نمىشوند و اين انسان است كه آنها را مىسازد، و ثانياً تغييرپذيرى آنها نسبت به انسان بسيار اندك است.
______________________________
(1)
. در كتاب اول اين مجموعه به نام انسان و ايمان.
مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج2، ص: 289
انسان در ناحيه خصلتها و خويها يك موجود بالقوّه است؛ يعنى در آغاز تولد فاقد خوى و خصلت است، برخلاف حيوانات كه هركدام با يك سلسله خصلتهاى ويژه متولد مىشوند. انسان چون فاقد هرگونه خوى و خصلتى است و از طرفى خوىپذير و خصلتپذير است، به وسيله خصلتها و خويهايى كه تدريجاً پيدا مىكند يك سلسله «ابعاد ثانوى» علاوه بر ابعاد فطرى براى خويش مىسازد.
انسان يگانه موجودى است كه قانون خلقت، قلم ترسيم چهره او را به دست خودش داده است كه هرطور كه مىخواهد ترسيم كند؛ يعنى برخلاف اندامهاى جسمانىاش كه كارش در مرحله رحِم به پايان رسيده است و برخلاف خصلتهاى روحى و اندامهاى روانى حيوانات كه آنها نيز در مرحله قبل از تولد پايان گرفته است، اندامهاى روانى انسان- كه از آنها به خصلتها و خويها و ملكات اخلاقى تعبير مىشود- به مقياس بسيار وسيعى پس از تولد ساخته مىشود.
اين است كه هر موجودى، حتى حيوان، آن چيزى است كه او را ساختهاند، ولى انسان آن چيزى است كه بخواهد باشد. و به همين جهت است كه هرنوع از انواع حيوانات همانطور كه اندام جسمانى همه افرادش شبيه يكديگر است اندامهاى روانى و خصلتهاى روانى افرادش نيز شبيه يكديگر است؛ تمام افراد گربه يك نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ يك نوع ديگر و تمام افراد مورچه يك نوع ديگر، تفاوتى اگر باشد بسيار اندك است. ولى تفاوت خصلتى و اخلاقى افراد انسان بىنهايت است. و اين است كه انسان يگانه موجودى است كه خودش بايد «خويشتن» را انتخاب كند كه چه باشد.
در آثار اسلامى رسيده است كه انسانها در قيامت بر طبق خصلتهاى اكتسابى روحى، نه اندام ظاهرى جسمانى، محشور مىگردند؛ يعنى انسانها از نظر اخلاق اكتسابى با هر نوع جاندارى كه به او شبيهتر باشند، به شكل او و اندام او محشور مىگردند، و تنها افرادى به شكل و صورت انسانى محشور مىگردند كه اخلاق و خويهاى اكتسابى و ابعاد ثانوى روح آنها متناسب با شأن و كمالات انسانى باشد و به عبارت ديگر اخلاقشان اخلاق انسانى باشد.
انسان به حكم قدرت علمى بر طبيعت مسلط مىگردد و طبيعت را آنچنان كه مىخواهد منطبق بر نيازهاى خويش مىسازد و به حكم نيروى خودسازى و
مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج2، ص: 290
خودساختگى خود را آنچنان كه مىخواهد مىسازد و به اين وسيله سرنوشت آينده خويش را به دست مىگيرد.
تمام تأسيسات تربيتى، مكتبهاى اخلاقى و تعليمات دينى و مذهبى براى راهنمايى انسان است كه آينده خودش را چگونه بسازد و چگونه شكل بدهد. راه راست آن راهى است كه انسان را به سوى آيندهاى سعادتبخش مىرساند، و راههاى كج و انحرافها آنهاست كه انسان را به سوى آيندهاى تباه و شقاوتآلود مىكشاند. خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
ما راه را به انسان (اين موجود آزاد خودساز) نموديم تا او خود چه بخواهد و چه انتخاب كند. (از دو راه يكى را انتخاب خواهد كرد:) يا راهى كه ما نمودهايم و سپاسگزار ما خواهد بود و يا راه ديگر كه راه ناسپاسى است .
از بحثهاى گذشته دانستيم كه علم و ايمان هركدام نقشى متفاوت در سازندگى آينده انسان دارند. نقش علم اين است كه راهِ ساختن را به انسان ارائه مىدهد. علم انسان را توانا مىكند كه هرگونه «بخواهد» آينده را همانگونه بسازد. و اما نقش ايمان اين است كه انسان را به سوى اينكه خود را و آينده را «چگونه» بسازد كه براى خويشتن و براى جامعه بهتر باشد مىكشاند. ايمان مانع آن مىگردد كه انسانْ آينده را بر محور مادى و فردى بسازد. ايمان به خواست انسان جهت مىدهد، آن را از انحصار ماديات خارج مىكند و معنويات را نيز جزء خواستها قرار مىدهد.
علم مانند ابزارى در اختيار خواست انسان قرار مىگيرد و طبيعت را آنچنان كه انسان بخواهد و فرمان دهد مىسازد؛ اما اينكه طبيعت را چگونه بسازد، آيا از طبيعت مصنوعاتى بسازد به سود جامعه انسانى و يا نيروهاى مخرّب براى مزيد توسعهطلبى افرادى مخصوص، اين ديگر به اين ابزار كه نامش علم است مربوط نيست؛ اين بسته به اين است كه انسانهايى كه علم در فرمان آنهاست چگونه انسانهايى بوده باشند.
اما ايمان مانند قدرتى حاكم بر انسان عمل مىكند و خواست او را در اختيار
______________________________
(1). دهر/ 3.
مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج2، ص: 291
مىگيرد و در مسير حق و اخلاق سوق مىدهد. ايمان انسان را مىسازد و انسان با نيروى علم، جهان را. آنجا كه علم و ايمان توأم گردند، هم انسان سامان مىيابد و هم جهان.
صفحات: 1· 2