بررسی آثار رضا امیرخانی3
امیرخانی در سال87 گزیده یادداشت هایی به نام سرلوحه ها را نوشته است و بعداز آن مقاله بلند نفحات نفت را به تحریر در آورده است .درآن از مضرات وابستگی به نفت صحبت میکند و از کمبود کارآفرینی در کشور سخن میگوید.
او می نویسد: اگر اقتصاد مابه آرامی و به درستی به یک اقتصاد مردمی بدل شود تازه می توانیم راجع به مدل اقتصادی ایران یا مدل اقتصادی ایران اسلامی بحث کنیم.دراین صورت می توانیم مطمئن باشیم دراین سیربه اقتصاد بومی دست پیدا خواهیم کرد.اودر بخش آخرکتاب می نویسد:
جوان ایرانی بایستی بیاموزد که نه فقط برای نفع شخصی ،که برای اعتلای کشورش نباید چشم طمع به نفت داشته باشد.جوان ایرانی بایستی بیاموزد که نفت به امانت دست ماست.
امیرخانی در 16فصل ابتدایی منتقدانه مینویسد امادر فصل 17 راهکارمیدهد.در آخرین سطور فصل 17 می نویسد:
“خانواده ای هست مفلوک،کارپدربدان جا کشیده است که مجبور است طلای مادر را بفروشدتا نان سفره ی فرزندان را فراهم آورد و البته بیش از آن نیز خرج خودکند.به پدر چه خواهیدگفت؟بیکاره؟مفلس؟معتاد؟هرچه خواستیدبگویید اما بدانید که از چنین مردی باید نا امید بود .اگر کسی به فکرنجات چنین خانواده ای باشد ،تنها به فرزندان جوان امیدخواهدبست.
مادریعنی وطن ،طلایعنی نفت،پدریعنی دولت…این مملکت پدرانی داشته است که برای حکومت ،نه طلای مادر که خودمادررا نیز فروخته اند !درچنین خانواده ای تنها مایه ی نجات ،همت فرزندان است..از پدر کاری بر نمی آید..”
کتاب جانستان کابلستان ،شرح دید و بازدید ایشان از افغانستان است .دیدنی های شهرهای هرات و مزارشریف و کابل و رفتارمردمانش را گرد آورده است .امیرخانی در ابتدا با رو حیه خوب همراه خانواده اش وارد افغانستان می شود .در هرات او رویکردی نقاد و عملگرا دارد شاید چون هرات هنوز ایرانی است و به فرهنگش نزدیکتر و امن تر بوده است .ولی درادامه از خانواده خود جدا می شود و این اضطراب در نوع نگارشش کاملا مشهود است .
این کتاب در 9فصل و 348صفحه به رشته تحریر در آورده است وکمتر نویسنده ای در ایران به موضوع افغانستان به شکل سفرنامه ایی پرداخته است .وی به اوضاع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ و آداب ورسوم افغانستان هم پرداخته است.
بعداز سفربه افغانستان این بار امیرخانی سراغی از قیدار گرفته است .به نقل از ایشان ،قیداررمان نیست و نگارش آن از تصویر جهان پهلوان تختی شروع شده است .قیدار پیام آور مردانگی است.
قیدار یازدهمین اثر امیرخانی است که با لباس نشر میهمان مخاطب شده است و این رقم برای نویسنده ای که هنوز به مرز 40 سالگی نرسیده واقعا عدد مهمی است.این رمان با رعایت اصل خوش آغازی با عشق قیدارو شهلا آغاز می گردد و قلاب خویش را برگردن مخاطب می اندازد تا او به راحتی کتاب را زمین نگذارد و جاذبه ی این عشق اورا با خود تا انتها همراهی می کند.
قیدارحکایت مردی است متموّل با روحیات داش مشدی و لوطی گرایانه اما سنتی و مذهبی در دهه 50 که علاقه مند به امام و انقلاب نیز هست و از این علاقه نیز خجالت نمی کشد و آن را پنهان نمی کند.
امیرخانی در ایسنا عنوان کرده است :
در قیدار شیوه ی پست مدرن را رعایت کردم و سعی کرده ام در قیدار از هیچ تکنیکی استفاده نکنم و در نوشتن این کتاب تقریبا تمامی فتوت نامه هایی را که در کشورهای دیگر وجود داشت را خوانده ام.
امیرخانی درباره ای رسم الخط کتاب هایش می گوید:
درچارچوب کتاب هایم به این نتیجه رسیده ام که رسم الخط اینگونه باشد که آن را از جدانویسی ماشینی اخذ کرده ام .و این جدانویسی امکان ساختن لغات جدید را به من می دهد.
اگر من این رسم الخط را بکار می برم بخاطر این است که فکرمی کنم شاید این شیوه بتواند به زبان فارسی کمک کند .چون در فارسی بن ها و وندها و پسوندها را داریم .
یکی از اشتراکات آثار امیرخانی این است که در آثارش شخصیت های داستان نوعاً اهل تهران هستند و از نظر مالی تامین و بالاتر از سطح متوسط جامعه هستند .نظیر سرهنگ خلبان مرتضی مشکات در “از به “و ارمیا در” بیوتن “و حتی خود امیرخانی در “جانستان کابلستان"که هیچ کدام در زندگی درگیر فقر و مشکلات مالی نیستندو بی شک اینگونه شخصیت پردازی تعدادی از مخاطبان را از اثر دور میکند.
محمدرضا بایرامی در نشست نقد رمان قیدار در حوزه هنری با اشاره به خلق این رمان بر پایه یک شخصیت سفید و نه خاکستری گفت: اینطور نوشتن از یک شخصیت باعث میشود که قدرت نویسنده در انجام کارش ضعیف شود و به سمت قصهنویسی حرکت کند.
در این نشست که بیشتر وقت آن به سوال و جواب میان شاگردان حسین فتاحی و نقدهای آنها به شیوه نوشتن این رمان اختصاص داشت، حسین فتاحی در سخنانی با اشاره به پیشینه ادبیات پهلوانی در ایران گفت: امیرخانی در رمان خود به نوعی به دنبال زنده کردن عیّاری است و با حسرت از موقعیتی صحبت میکند که اگر توسط سیاستمداران از بین نمیرفت میتوانست موجب حل مشکلات فراوانی در جامعه ما شود.
وی افزود: مرام و مسلک قیدار در این رمان یک ایده است که به نظر من بسیار ایدهآلیستی ارائه شده است. این نوع از روایت در فرهنگ ایران بسیار دیده شده و بسیار ریشهدار است. به نظر من امیرخانی حس کرده است که ایدهپردازی او میتواند جامعه پیرامونش را اصلاح کند و برای همین منظور این حوادث و واکنشهای مربوط به آن را در زندگی قیدار خلق میکند. فتاحی ادامه داد: فرم داستان باید با ایده آن هماهنگی داشته باشد و به نظرم نکته اصلی در مواجهه با قیدار نیز فرم روایت آن است، اینکه بدانیم امیرخانی قصه نوشته است و یا به دنبال خلق افسانه و اسطوره بوده است.
این نویسنده افزود: شاید گفته شود که قیدار به دنبال خلق دنیای آرمانی خودش بوده است اما به نظر من قیدار تنها به فکر خلق دنیای آرمانی خودش بوده است. امیرخانی و آدمهای قصه او همگی به نوعی مرام دارند و اگر تیپهای روایت داستانی از آنها را کنار بگذاریم همه آنها به نوعی قیدار هستند که اسامی مختلفی را انتخاب کردهاند به همین خاطر به نظر میرسد که او در این اثر به سمت نوعی قصهگویی حرکت کرده است. قصهگویی که در آن شخصیتها همگی مانند هم هستند و نمیتوان از حیث حضور میان آنها و ادبیات آنها تفاوتی قائل شد.
وی با اشاره به اینکه در آثاری از امیرخانی که وی موفق به خوانش آنها شده خلق شخصیتهای تازه را به وضوح دیده است گفت: امیرخانی در رمانهایی مانند ارمیا، من او ، بی وتن و حتی قیدار به دبنال خلق شخصیتهیی بوده که هر کدام از آنها به تدریح به ادبیات او افزوده شدهاند. شخصیت وابسته و سرگشته امریا و یا شخصیت خشایار در «بی وتن» و یا درویش مصطفی در «من او». به نظر من در همه این شخصیتها نوعی تناقض دیده میشود که در قیدار این موضوع خوب از آب در نیامده است.
بایرامی افزود: نویسنده در قیدار خود را در عرصهای وارد کرده است که به نوعی شبیه به یک ورطه است. آدمهای او در این رمان انسانهای خاکستری ندارد و همه آنها را سفید روایت میکند. اینطور نوشتن از یک شخصیت باعث میشود که قدرت نویسنده در انجام کارش ضعیف شود و به سمت قصهنویسی حرکت کند.
وی با تمجید از جسارت امیرخانی در خلق چنین شخصیتی گفت: من خودم در موارد بسیاری در تعجب میماندم که قیدار آیا میتواند وجود داشته باشد یا نه؟ او مثل سایهای میماند و میرود چون به هرشکل اینطور نوشتن مانعهایی دارد که اکثر نویسندگان از ورود به آن ابا دارند".
قیدار چه شباهتهايي با آثار پيشين نويسنده دارد؟
با کمي دقت متوجه برخي شباهتهاي «قيدار» اميرخاني و «من او» او خواهيم شد. شخصيتهايي نظير قيدار و باباجون، ذالمحمد پاانداز و پيرزن، کريمريقو و برخي اهالي گاراژ. همچنين در طول داستان عبور کمرنگ اما محسوس از شخصيتهاي من او را شاهديم.
آيا داستان عجولانه نوشته شده است؟
جواب مثبت است. چنانکه با کمي دقت متوجه برخي اشتباهات املايي کتاب هم ميشويم؛ گو اينکه رسمالخط عجيب اميرخاني و جدانويسيهاي افراطي او باعث ميشود گاهي وقتها در مورد برخي از اين اشتباهات دچار شک شويم. اگرچه حدود يک سال است که نويسنده از در حال نگارش بودن اين کتاب خبر داده و به خلاف بيوتناش خيلي سريع از تنور درآمد و اگرچهتر که عجله او براي رساندن کتاب به نمايشگاه کتاب کاملا مشهود بود(چنانکه سينماچيها براي رساندن آثارشان به جشنواره فجر خودشان را هلاک ميکنند و فيلم را دم دستي) و اينکه مطمئنا اگر اين عجله نبود، داستان به شکلي متفاوتتر عرضه ميشد اما باز هيچکدام از اينها دليل موجهي براي نخواندن اين کتاب نيست.
دو قسمت از کتاب!
قسمت اول: «…تو کار قيدار پشيماني راه ندارد. قيدار هيچوقت پشيمان نميشود… من هميشه به تصميم اول، احترام ميگذارم. تصميم اولي که به ذهنت ميرسد، با همه جان گرفته ميشود. تصميم دوم، با عقل، و تصميم سوم با ترس… از تصميم اول که رد شدي، باقياش مزهاي ندارد… بگذار وعظ کنم براي تکه تنم. من به اين وعظ، مثل کلام خود خدا اعتقاد دارم. فقط به يک چيز در عالم موعظهات ميکنم، تصميم اول را که گرفتي، بايد بلند شوي و زير يک خماش را بگيري… تنها يا با ديگران توفيري نميکند. بايد بلند شوي و فن بزني… بيچون و چرا… بعد از فن زدن، مينشيني و بهش فکر ميکني و دور و برش را صاف ميکني…»
قسمت دوم: «…اگر ميخواهي خدا را بخري، اينجا جاش نيست؛ جاش تو دلت است… اما اگر من را ميخواهي بخري، اينجا جاش هست… درست آمدهاي… ولي… ولي تو خيال ميکني مظنهمن دست قيدار است؟ نه… مظنه من دست حيدر کرار است!…»
قطعا از نوشته های یک نویسنده می شود پی به خود نویسنده برد.امیرخانی با ارمیا شروع میکند که تجلی دوران نوجوانی و جوانی او می تواند باشد و دنیا را با دید یک جوان به نظاره نشسته است.جوانی با حسی خالص و ناب ،در” منِ او” انگار عاشق میشود و می گوید من مات من العشق فقد مات شهید.
عشق در این کتاب،عشقی ناب است که به وصل نمی رسد.و آخرین جمله ای رمان منِ او که همان من مات من …می باشد در پایان رمان بیوتن نمایش داده میشود و ارمیا پر میکشد .در قیدار امیرخانی پخته تر می شود .
سبک نگارش ایشان قابل تامل است و خالی از لطف نیست که کتاب هایشان را ورق بزنیم .تصویرسازی های هنرمندانه ایی دارند که یارای مقاومت را درمطالعه کتاب از انسان دور میکند.
فکر میکنم زین پس به سختی از نام امیرخانی روی کتاب پشت ویترین بشود گذشت.