حضرت علی ع از زبان دشمنانش
تاريخ سياسى صدر اسلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 185
[على از زبان دشمنانش]
(* مصدر روايت: سعد بن ابى وقاص.
* راوى: سليم از سعد.
* زمان: پس از نبرد صفين.
* مكان: مدينه (؟).
* موضوع: على از زبان دشمنانش.
* على عليه السّلام از زبان دشمنانش؛ سعد بن ابى وقّاص به حقّانيت على و فضايلش اعتراف مىكند و …)
* سليم بن قيس گفت: سعد بن ابى وقّاص را ملاقات كردم و به او گفتم: از على عليه السّلام شنيدم كه گفت: از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مىفرمود: «از فتنهاى كه در پيش است بپرهيزيد، از فتنه سعد بپرهيزيد؛ او به خوار ساختن حق و اهل حق فرا خواهد خواند». سعد گفت: پروردگارا! به تو پناه مىبرم از اينكه به على كينه ورزم يا با او بجنگم يا دشمنى نمايم يا او به من كينه ورزد و يا بجنگد و يا دشمنى نمايد. على را فضايلى است كه احدى از مردم را مانند آنها نيست؛
او كسى است كه آيات برائت را بر مشركان خواند، آنك كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «اين پيام خداوند را كسى جز من و يا مردى از من نرساند»، و در نبرد تبوك فرمود: «تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى هستى به جز نبوّت، چرا كه پس از من پيامبرى نيست»، و فرمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مبنى بر بستن هر درى كه به مسجد باز مىشد به جز در خانه على، عمر كوشيد كه به اندازه روزنهاى و نگاه چشمى هم كه شده خانهاش به مسجد راه داشته باشد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نپذيرفت، حمزه و عباس و جعفر گله كردند كه در خانههامان را بستى و در خانه على را باز گذاشتى؟ فرمود: «شخص من در خانههاتان را نبستم و در خانهاش را باز نگذاشتم، اين خداوند بود كه در خانههاتان را بست و در خانهاش را گشود». رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم ميان هر دو نفر از يارانش پيمان برادرى برقرار كرد، على عليه السّلام گفت: ميان يارانت پيمان برادرى بستى و مرا رها كردى؟
تاريخ سياسى صدر اسلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 186
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «تو برادرم و من برادرت در دنيا و آخرت هستم». در نبرد خيبر هنگامى كه ابو بكر و عمر از عرصه جنگ فرار كردند، رسول خدا خشمگين شد و فرمود: با كسانى كه مشركان را مىبينند و فرار مىكنند چه مىشود كرد! فردا پرچم را به دست كسى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند كه نه بترسد و نه فرار كند و برنگردد تا خداوند به دست او خيبر را بگشايد. چون صبح شد نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم شديم، فرمود: «برادرم كجاست، على را برايم صدا زنيد». على را آوردند، چشم درد داشت، بر او بالا پوشى بود كه گرد آرد بر آن نشسته بود، پيدا بود كه داشته براى همسرش گندم آرد مىكرده، رسول خدا به او گفت كه سرش را در دامن حضرتش گذارد، آنگاه رسول خدا در چشمش آب دهان انداخت، سپس برايش پرچمى بست و در حقش دعا كرد. على به نبرد شتافت و برنگشت تا كه خداوند به دستش خيبر را گشود و صفيّه دختر حيى بن اخطب را اسير كرد و نزد رسول آورد. پيامبر او را آزاد كرد و با وى ازدواج نمود و آزاديش را مهرش قرار داد. اى سليم! مهمتر از آن، جريان روز غدير خم است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم دستش را گرفت و بالا برد و فرمود: آيا من سزاوارتر به شما از خودتان نيستم؟ گفتند: آرى! فرمود: هر كه را من مولاى اويم اين على مولاى او است، پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمنى ورزد، و بايد كه حاضران به غايبان برسانند. سليم گفت: سعد رو كرد به من و گفت: من در يارى على شك كردم و از طرفى نمىخواستم خودم را به كشتن بدهم، و اگر على را فضيلتى بوده كه من از آن خبر نداشتم خودم را خطا كار و گناهكار نمىدانم! بلكه او را بر حق مىدانم.
اين روايت در منابع زير نيز آمده است
: اثبات الهداة 2/ 36، 185.+ بحار 42/ 155.
هلالى، سليم بن قيس، تاريخ سياسى صدر اسلام / ترجمه كتاب سليم - تهران، چاپ: اول، 1377ش.
تاريخ سياسى صدر اسلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 212
[اثبات امامت على ع در حضور معاويه]
(* مصدر روايت: پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم.
* راوى: ابان از سليم از عبد اللَّه بن جعفر و عبد اللَّه بن عباس.
* زمان: سال اول خلافت معاويه (41 هجرى).
* مكان: مدينه.
* موضوع: مبانى امامت على و آل.
* عبد اللَّه بن جعفر مبانى امامت على و آل را از زبان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در حضور معاويه نقل مىكند.
* ابن عبّاس مبانى قرآنى امامت على و آل را از زبان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در حضور معاويه نقل مىكند.
* افشاى شهادت پيامبر اسلام بر اثر سمّ. در اين سخنان پيامبر اسلام از شهادت خويش خبر داده است.)
* ابان از سليم نقل كند كه گفت: عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب «1» برايم تعريف كرد و گفت: سال اول خلافت معاويه بود، با حسن و حسين و عبد اللَّه بن عباس و فضل بن عباس نزد معاويه بوديم، پسر ابو لهب هم حضور داشت و از شامىها كسى در مجلس نبود. معاويه رو كرد به من و گفت: اى عبد اللَّه بن جعفر! چرا اين قدر به حسن و حسين احترام مىگذارى؟ به خدا سوگند اين دو تا از تو و پدرشان از پدرت بهتر نيستند و اگر فاطمه دختر رسول خدا مادرشان نبود مىگفتم كه مادرت اسما دختر عميس «2» كمتر از مادر آنان نيست.
از سخنان معاويه به خشم آمدم و نزديك بود اختيار از كف دهم، گفتم: به خدا
______________________________
(1) عبد اللَّه پسر جعفر و اسماء، در حبشه بزاد، او نخستين مولود مسلمان در هجرت است. در پيكار صفين حضور داشت. در سال 80 هجرى درگذشت.
(2) اسماء بنت عميس از زنانى بود كه در دوران مكه در خانه ارقم اسلام آورد و با رسول خدا بيعت كرد.
سپس با همسرش جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت نمود. وى هماره پيرو اهل بيت بود. ن. ك: ابن عبد البرّ/ استيعاب 4/ 1112.+ ابن سعد/ طبقات 8/ 12.
تاريخ سياسى صدر اسلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 213
سوگند تو اين دو و پدر و مادرشان را بسيار اندك مىشناسى، بلكه به خدا سوگند اى معاويه اين دو از من بهتر و پدرشان از پدرم بهتر و مادرشان از مادرم بهتر، تو آنچه را كه من از رسول خدا شنيدهام نمىدانى كه در باره اين دو و پدر و مادرشان مىفرمود و من آن سخنان را خوب به خاطر سپردم و به ديگران نقل كردم. معاويه گفت: بگو بدانم چه شنيدهاى! به خدا سوگند كه دروغ گو و متهم به دروغ هم نيستى.
گفتم: آنچه من از رسول خدا شنيدهام به مراتب بزرگتر از آن چيزى است كه در ذهن تو است. گفت: اگر از كوه احد و حرا هم بزرگتر باشد برايم مهم نيست، چرا كه خداوند سرور شما را كشت و جمعتان را پراكنده ساخت و خلافت به دست اهلش افتاد و در جايش قرار گرفت، آنچه شنيدهاى براى ما بگو و آنچه را شما مىگوييد و ادّعا مىكنيد براى ما اهميتى ندارد.
گفتم: از رسول خدا در باره اين آيه پرسيده شد: «و ما آن خوابى را كه به تو نمايانديم و آن درخت نفرين شده در قرآن را فقط براى آزمودن مردم قرار داديم» «1» شنيدم كه حضرتش در پاسخ فرمود: «من دوازده نفر از پيشوايان گمراهى و تباهى را در خواب ديدم كه بر منبرم بالا و پائين مىروند و امتم را به ارتجاع مىكشانند، در ميان آنان دو نفر از دو شاخه گونهگون قريشاند از شاخه تيم و عدى و سه نفر از بنى اميه و هفت نفر از بچههاى حكم بن ابى العاص» و شنيدم كه مىفرمود: «همانا هر گاه تعداد فرزندان ابو العاص به سى تن رسيد كتاب خدا را به بازى گيرند و بندگان خدا را به خوارى و مال خداوند را به تاراج برند». اى معاويه! در حالى كه رسول خدا بر منبر بود و من، عمر بن ابى سلمه، اسامة بن زيد، سعد بن ابى وقاص، سلمان فارسى، ابو ذر، مقداد و زبير بن عوام روبرويش نشسته بوديم، شنيدم كه حضرتش مىفرمود: «آيا من سزاوارتر به مؤمنان از خودشان نيستم؟» گفتيم: آرى! اى رسول خدا. فرمود: «آيا زنانم مادران مؤمنان نيستند؟» گفتيم: آرى! اى رسول خدا. فرمود:
______________________________
(1) قرآن 17/ 60.