معجزه ای امروز
به نام تنها معشوق عالم
روز دیگری از راه رسید . روزها درپی هم میگذرد . عمر رو به پایانش در حرکت است . اما من سردرگم لحظات از دست داده و نرسیده هستم .
چقدر همت لازم است تا در اکنون زندگی کنم ؟ اکنون من مدام میشود گذشته و من باز در گذشته و رفته ها هستم .
خدایا مرا به حال خود رها مکن . من باید بیاموزم در لحظه ای حال باشم . پروردگارا مرا به کمترین آنی رها مکن . درتمام لحظات زندگی نبودت کابوس بزرگیست .
خداوندا من شکرگزار تمام لحظاتم . خدایا می دانم من لایق نعمتهایی که دادی نبودم .می دانم بنده ای در خور خدایی چون تو نیستم . خدایا من غرق تاریکی نفسم . خدایا من لحظات را از دست داده ام بندگی را به جا نیاوردم . خدایا مرا رها مکن . جهل و نادانی مرا فرا گرفته و تمام اعمالم از روی جهل است . خدایا جز تو فریاد رسی ندارم . مرا دریاب . یارب مرا در آغوشت بگیر که جز تو پناهی نیست .
خدایا چشم هایم را بینا کن . خدایا گاهی کور میشوم و نمی بینم که چه نعمتهایی دارم . خدایا کنترل نفس و زبان را به من عطا کن . خدایا من به خودم ظلم زیاد کردم . خدایا کمکم کن جبران کنم .
خدایا بی کسی و تنهایی در این دنیای شلوغ تنها چیزیست که درد آور است . خدایا برسان فریاد رسی . خدایا سوختیم در هجران یوسف زهرا ص. اللهم عجل الولیک الفرج