درك حقيقت شب قدر بسيار دشوار است تا آنجا كه خداى تعالى در سوره قدر به پيامبر عظيم الشان خود (ص) مى گويد: و ما ادراك ما ليله القدر. تو چه مى دانى كه شب قدر چيست. براى درك شب قدر همين قدر كه انسان بتواند در آن احيا داشته باشد و به ياد خدا باشد و با خداى متعال انس بگيرد و دعا كند، كافى است.
توضيح بيشتر:
«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازهگيرى است. 1 «تقدير» نيز به معناى اندازهگيرى و تعيين است. 2 اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ويژگى هستى و وجود هر چيز و چگونگى آفرينش آن 3 به عبارت ديگر، اندازه و محدوده وجودى هر چيز، «قدر» نام دارد. 4
صفحات: 1· 2
دوستان خدا در کلام امیر المومنین علیه السلام ؟؟
روزى اميرمؤمنان (ع) آيه: «إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»(1) «دوستداران خدا، نه مى ترسند و نه دچار حزن و اندوه مى شوند» را تلاوت كرد و فرمود:
مى دانيد اولياء الله چه كسانى اند؟
گفتند: آنها كيستند، اى اميرمؤمنان (ع)؟
فرمود: دوستداران خدا، ما هستيم و پيروان ما. هر يك پس از ما، از ما پيروى نمايد، خوشا ما خوشا ما و خجسته آنان، در حالى كه خجستگى آنان برتر از خجستگى ما است.
گفته شد: خجستگى آنان چگونه است كه افضل از خجستگى ما است؟ آيا ما و آنان به يك حالت نيستيم؟
فرمود: لاَ، لاِنَّهم حَمَلوا ما لَمْ تَحْمِلوا عَلَيْهِ وَ اَطاقُوا مَا لَمْ تُطيقوُا(2) «نه، زيرا آنان مسئوليت هايى بر دوش مى كشند كه شما نمى توانيد، و سختى هايى را متحمل مى شوند كه شما طاقت نمى آوريد».- سنت، بدعت، فُرقت و جماعت-
پرسش: كلام حضرت على (ع) درباره «سنت»، «بدعت»، «فرقت» و «جماعت» چيست؟
مردى، از على (ع) درباره «سنت» و «بدعت» و «فرقت» (تكروى) و «جماعت» پرسيد، حضرت (ع) در جوابش فرمود:
اَمّا السُّنَّهُ فَسُنَّهُ رَسولِ اللّهِ (ص)، وَ اَمّا الْبِدْعَهُ فَما خَاَلفَها، وَ اَمَّا الفُرْقَهَ فَاَهْلُ الباطِلِ، وَ اِنْ كَثُروا، وَ اَمَّا الْجَماعَهُ فَاَهْلُ الحَقِّ وَ اِنْ قَلُّوا(3)
«سنت، همان سنت رسول خدا است، اما بدعت هر چيزى است كه بر خلاف سنت باشد، و تكروان اهل باطلند هر چند بسيار باشند، و جماعت همان حق پرستانند، اگر چه اندك باشند».
(1) يونس (10) آيه
62
(2) تفسير العياشى، ج 2، ص. 124
000 (3) تحف العقول، ص. 211
امام صادق علیه السلام فرمود:
آنگاه كه روزه مى گیرى باید چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دار باشند.«یعنى از گناهان پرهیز كند.»
الكافى ج 4 ص 87، ح 1
پیامبر اکرم (ص) : خداوند می فرماید بر دل هیچ بنده ای اطلاع پیدا نمی کنم که دوست داشته باشد اعمالش خالصانه برای اطاعت وکسب رضایت من باشد، مگر اینکه اصلاح وتدبیر اورا خودم به عهده می گیرم . مستدرک الوسایل ج 4 ص 482
موفقیت یک اتفاق نیست بلکه یک سفر بلند مدت است …
انسان های موفق تصمیمات زیادی نمیگیرند . بلکه همان تصمیمات کم را مدیریت میکنند ……و نکته ای بسیار مهم این است که آن را هر روز مدیریت میکنند .نه گاهی اوقات .
پس ثبات قدم در راه رسیدن به پیشرفت مهترین اصل زندگی انسانهای موفق است .
درواقع اگر ما برای خود برنامه ایی نداشته باشیم . هرگز عالم و کائنات و انسانهای دیگر کاری برای ما نخواهند کرد . پس بیشتر از آنکه تصمیم بگیرید عمل کنید.
زندگی کوتاه این دنیا ….باعث خواب غفلت ما شده است. کاش در این روزمرگی ها به دنبال یافتن خود باشیم .
دوران عمر خود را در رسیدن به یک نقطه باید بگذرانید . که جالب است نقطه ای شروع و پایان زندگی ما آدمها یک جاست . انا لله و انا علیه راجعون .
ما از خداییم و بسوی خدا بازمیگردیم .
در این سفر .گم کردن مسیر به انتخاب خود ماست .
انسانها با انتخاب های خود به هدف نزدیک یا دور میشوند .
در این مسیر بدون راهنما به کدامین سو میخواهی بروی ؟؟/؟؟؟؟؟
راهنماهایی انسانها در تمام تاریخ یک نکته ای مهم را اعلام کرده اند ::: برای به خدا رسیدن باید خودرا بشناسی و اعمالت را باب دل معشوق کنی.
معشوق ما چه نکاتی را از ما می خواهد ؟؟؟؟/
آیا ما دفترچه ای راهنما برای شنیدن درخواست معشوق داریم ؟؟؟
قال علی علیه السلام :
مَنِ اتَّخَذَ قَولَ اللهَ دَلیلًا ، هُدِیَ اِلَی الَّتی هِیَ اَقوَم .
هر کس که سخن خدا را راهنمای خود بگیرد ، به استوارترین راه ها هدایت می شود .
نهج البلاغه خطبه 147
قال علی علیه السلام :
ما جالَسَ هذَاالقُرآنَ اَحَدٌ الّا قامَ عَنهُ بِزِیادَةٍ اَو نُقصانِ؛ زِیادَةٍ فی هُدًی اَو نُفصانِ مِن عَمًی .
هیچ کس با این قرآن همنشین نشد ، مگر آن که چون از نزد آن برخاست با فزونی و کاستی همراه بود؛ فزونی در هدایت، و کاستی ازکوردلی . نهج البلاغه خطبه 176
1- شيخ صدوق (ره) به سند خود از امام صادق عليه السّلام نقل مىكند كه فرمود: ابليس در آسمانهاى هفتگانه رفت و آمد مىكرد، هنگامى كه حضرت عيسى عليه السّلام متولّد شد، از رفتن به سه آسمان، ممنوع گرديد، ولى در چهار آسمان رفت و آمد مىكرد. هنگامى كه رسول خدا پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله متولّد گرديد، از رفتن به همه آسمانهاى هفتگانه ممنوع شد، و شيطانهائى كه به سوى آسمان مىرفتند بوسيله تيرهاى شهاب آسمانى رانده مىشدند.
هنگامى كه قريشيان اوضاع آسمان (و شهابهاى زياد آسمانى را در بالا) مشاهده كردند، گمان كردند كه قيامت برپا شده، به همديگر مىگفتند: «اين نشانه برپا شدن قيامت است كه ما درباره آن از اهل كتاب مىشنيديم».
عمرو بن اميّه كه از كاهنان زبردست بود گفت: «به ستارگان آسمان كه راهنماى ما در سفرها و نشانه زمستان و تابستان ما هستند بنگريد، اگر آنها از جاى خود پرتاب مىشوند بدانيد كه هنگام نابودى همه ما و همه چيز فرا رسيده است، ولى اگر آنها در جاى خود قرار دارند و ستارگان ديگرى پرتاب مىگردند، اين بيانگر حادثه جديدى است (كه آن را من نمىدانم).
2- در همان بامداد ولادت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، تمام بتها از جاى خود كنده شده و واژگون شدند.
3- و در همان شب تولّد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ايوان كاخ مدائن (ايوان كسرى) به لرزه شديد در آمد و چهارده كنگره (دندانه سر ديوار) آن فرو ريخت.
4- آب درياچه ساوه در زمين فرو رفت و خشكيد.
5- آب رود سماوه [واقع در بين كوفه و شام] آن قدر زياد شد كه جارى گرديد.
6- آتشكده سرزمين فارس خاموش شد، با اينكه هزار سال قبل از آن، همچنان روشن بود.
7- رئيس مذهبى ايرانيان (مؤبد مجوس) در آن شب تولّد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، در عالم خواب ديد: شتران نيرومندى، اسبهاى عربى را مىكشيدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايرانيان شدند، و طاق ايوان كاخ شاه ايران، از وسط شكافته شد، و از دجله كه بناهائى در آن ساخته بودند و آن را پر كرده و آبش را خشك نموده بودند، آب جارى شد و نورى در آن شب از جانب حجاز پخش گرديد كه تا مشرق كشيده شد، و در تمام جهان، هيچ تختى از پادشاهان بجاى خود نماند مگر اينكه صبح آن شب واژگون شد، و پادشاهان در آن روز لال شدند، بطورى كه تا شب نتوانستند سخن بگويند. دانش كاهنان نابود، و سحر ساحران بىاثر شد و بين همه كاهنان عرب و همزادشان (كه اخبار پنهانى را به آنها مىدادند) جدائى افتاد، و قبيله قريش در ميان عرب، داراى مقام عظيم شدند، و با عنوان «آل اللّه» (دودمان خدا) ناميده شدند.
امام صادق عليه السّلام فرمود: «از اين رو به آنها «آل اللّه» گفتند كه آنها در مكّه كنار بيت اللّه الحرام (كعبه) بودند».
گزارش آمنه عليها السّلام از هنگام ولادت پيامبر [ص]
صلّى اللّه عليه و آله حضرت آمنه [مادر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله] مىگويد: سوگند به خدا، هنگامى كه فرزندم قدم به دنيا نهاد، دستش را بر زمين گذاشت و سرش را به سوى آسمان بلند كرد، و به آسمان نگريست، سپس نورى از او نمايان شد و همه جا را روشن نمود، در ميان آن نور، صدائى از گويندهاى شنيدم كه مىگفت:
انّك قد ولّدت سيّد النّاس فسمّيه محمّدا: «همانا تو، سرور و آقاى همه انسانها را زائيدى، نام او را محمّد صلّى اللّه عليه و آله بگذارد»
منبع :نگاهى بر زندگى چهارده معصوم عليهم السلام، ص: 21
مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى ج16 87 بيان على عليه السلام ….. ص : 87
بيان على عليه السلام
على عليه السلام در نهج البلاغه جملهاى دارد كه سيره پيغمبر اكرم را تفسير مىكند و عجيب است. من وقتى كه به اين نكته برخورد كردم به قدرى تحت تأثير آن قرار گرفتم كه حد ندارد. داستان رفتن موسى و هارون به پيشگاه فرعون براى دعوت فرعون را نقل مىكند. مىفرمايد اينها وقتى مأمور شدند، در لباس چوپانى، مانند دو تا چوپان (تعبير چوپان از من است) بر فرعون وارد شدند. «وَ عَلَيْهِما مَدارِعُ الصّوفِ» هر دو جامههاى پشمينه پوشيده بودند كه سادهترين جامهها بوده، «وَ بِايْديهِمَا الْعِصِىُّ» و هر كدام يك عصا به دست گرفته بودند و تمام سرمايه اين دو نفر همين بود. حالا فرعونِ با آن جلال و شوكت، دو نفر با لباسهاى مندرس پشمينه و دو تا عصا آمدهاند نزد او و با كمال قدرت و توانايى روحى دارند به او خطاب مىكنند كه ما پيامى داريم، رسالتى داريم، آمدهايم اين رسالت را تبليغ كنيم. اصل مطلب را مسلّم گرفتهاند كه ما در اين رسالت خودمان پيروزيم، آمدهايم با تو اتمام حجت كنيم. مىگويند: اول آمديم پيش خودت كه اگر از فرعون مآبى خودت دست بردارى
______________________________
(1) اين جهت در اينجا نيامده كه چقدر معطل شدند تا آخر فرصت پيدا كردند خودشان را به او برسانند.
و واقعاً اسلام بياورى ما عزت و مُلك را براى تو تضمين مىكنيم ولى در مدار اسلام. فرعون نگاهى به اطرافش مىكند و مىگويد: «الا تَرَوْنَ هذَيْنِ؟» اين دو تا را نمىبينيد با اين لباسهاى كهنه مندرسشان و با اين دو تا چوب خشك كه به دست گرفتهاند؟! اصل مسأله برايشان مسلّم است كه اينها پيروزند، تازه آمدهاند با من شرط مىكنند كه اگر مىخواهى بعد هم عزيز باشى و به خاك مذلّت نيفتى بيا اسلام بياور.
حال منطق فرعون چيست؟ «فَهَلّا الْقِىَ عَلَيْهِما اساوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ» اينها اگر به راستى چنين آيندهاى دارند، پس اين سر و وضعشان چيست؟ پس كو طلا و جواهرهاشان؟ پس كو تشكيلات و تشريفاتشان؟ على عليه السلام مىگويد: «اعْظاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقاراً لِلصّوفِ وَ لُبْسِهِ» به نظرش پول خيلى بزرگ آمده و لباس ساده كوچك آمده. با خودش فكر مىكند اين اگر راست مىگويد و با يك مبدأ الهى ارتباط دارد، آن خدايش بيايد به او ده برابر ما گنج و جواهر و دبدبه بدهد. پس چرا ندارد؟.
بعد [اشاره مىكند] به فلسفه اينكه چرا خدا پيغمبران را اين گونه مبعوث مىكند و همراه آنها از اين تجهيزات ظاهرى و تشكيلات و قدرتهاى برو و بيا و پول و جواهر نمىدهد. مىگويد: اگر خدا اينها را بدهد ديگر اختيار در واقع از بين مىرود.
اگر ايمانِ جبرى در كار باشد همه مردم مىآيند ايمان مىآورند ولى آن ديگر ايمان نيست. ايمان آن است كه مردم از روى حقيقت و اختيار [گرايش پيدا كنند] و الّا- تعبير خود اميرالمؤمنين است- خدا مىتواند حيوانات را مسخّر اينها قرار بدهد (كه بهطور نمونه براى سليمانِ پيغمبر اين كار را كرد)، مرغها را مسخّر اينها قرار بدهد و وقتى كه اين دو نفر نزد فرعون مىآيند، مرغها از بالاى سرشان حركت كنند، حيوانها آنها را تعظيم كنند تا ديگر هيچ شكى براى مردم باقى نماند و اصلًا اختيار به كلى از بين برود. مىفرمايد در اين صورت «لا لَزِمَتِ الْاسماءُ مَعانِيَها» اين ايمان ديگر ايمان نيست. ايمان آن ايمانى است كه هيچ نوع جبرى در كار نباشد. معجزه و كرامت هم در حد اينكه دليل باشد [اعمال مىشود]. وقتى تا حد دليل است قرآن مىگويد آيه،
______________________________
(1) اسلام يعنى همان دين حق كه در همه زمانها بوده و به دست پيغمبر اكرم به حد كمال خودش رسيده. قرآن همه را اسلام مىداند و تعبير آن «اسلام» است.
معجزه، اما اگر از حد دليل بيشتر بخواهند، مىگويد پيغمبر كارخانه معجزه سازى نياورده. او آمده است ايمان خودش را بر مردم عرضه بدارد، و براى اينكه شاهد و گواهى هم بر صدق نبوت و رسالتش باشد، خدا به دست او معجزه هم ظاهر مىكند.
همين قدر كه اتمام حجت شد، ديگر درِ معجزه سازى بسته مىشود. نه اينكه يك معجزه اينجا، يك معجزه آنجا؛ او بگويد فلان معجزه را انجام بده، بسيار خوب، آن يكى پيشنهاد ديگر بكند، بسيار خوب (مثل اين معركه گيرها)، يكى بگويد كه من مىگويم آن آدم را سوسك كن، ديگرى بگويد من مىخواهم كه اين الاغ را تبديل به اسب كنى. بديهى است كه مسأله اين نيست. على عليه السلام مىگويد اگر اينطور مىبود، ديگر ايمانها ايمان نبود.
جمله بعدش كه محلّ شاهد من است اين است، مىگويد: خدا از اينجور تشريفات و تشكيلات و دبدبهها و طنطنهها هرگز به پيغمبرش نمىدهد، اينجور نيروها كه واهمه مردم را تحت تأثير قرار بدهد خدا به پيغمبران نمىدهد و پيغمبران هم از اين روش پيروى نمىكنند. «وَ لكِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اولى قُوَّةٍ فى عَزائِمِهِمْ» خدا هر نيرويى كه به پيغمبران داده، در همتشان داده، در ارادهشان داده، در عزمشان داده، در روحشان داده كه مىآيد با آن لباس پشمى و عصاى چوبى به دست، در مقابل فرعونى مىايستد و با چنان قدرتى سخن مىگويد «وَ ضَعَفَةً فيما تَرَى الْاعْيُنُ مِنْ حالاتِهِمْ» . بعد مىفرمايد:
«مَعَ قَناعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلوبَ وَ الْعُيونَ غِنىً، وَ خَصاصَةٍ تَمْلَأُ الْابْصارَ وَ الْاسْماعَ اذىً.» .
(شايد نتوانم اين تعبير را براى شما تفسير و ترجمه كنم ولى دلم مىخواهد بتوانم و شما هم درست درك كنيد): خدا به آنها در درونشان نيروى عزم و تصميم و اراده داد با يك قناعتى كه دلها و چشمها را از نظرِ بىنيازى پرمى كند. يك كسى شما مىبينيد با «داشتن» كه چى دارم و چى دارم مىخواهد چشمها را پر كند، يك كسى
______________________________
(1) [ترجمه: و در حالاتشان كه به چشم ديگران مىآيد ضعيف و ناتوان قرارشان داده است.]
(2) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192.
با «ندارم ولى بىنيازم و اعتنا ندارم» چشمها را پر مىكند. على عليه السلام مىگويد پيغمبران هم چشمها را پر مىكردند ولى با «ندارم و بىنيازم» نه با اينكه اين باغ را دارم، اين خانه را دارم، اين قدر اسب پشت سر من حركت مىكند، اين قدر نوكر پشت سر من حركت مىكند، اين جلال و جبروت و برو و بيا را دارم. هيچ از اين برو و بياها به خودشان نمىبستند. در نهايت سادگى، ولى همان سادگى، آن جلال و جبروتها و حشمتها را خرد مىكرد.
دانلود پاورپوینت یهود 2. فرماسونری
از آنجا که به فرمایش ائمه معصومین ع آمیزشهای ناشایست اثار سویی از جمله بغض اهل بیت ع را به دنبال دارد .
سفارشها:
1- نگاه کردن به فرج زن که سبب کوری فرزند میشود . (بحار .ج76.ص337.روایت 2.باب 67)
2- سخن گفتن غیر از ذکر خدا که سبب لال شدن بچه میشود .
3- خضاب کردن که موجب میشود فرزند مخنث شود .
امیرالمؤمنین على عليه السلام :
خوبى كن تا با تو خوبى شود، رحم كن تارحمت كنند، خوب بگو تا به خوبى يادت كنند، از غيبت دورى كن كه خورش سگان دوزخ است، دروغ گفته كسى كه گمان داردحلال زاده است و با غيبت كردن گوشت مردم را مى خورد، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان از اولاد من است، دروغ گفته كسى كه گمان داردحلال زاده است و زنا را دوست دارد و دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند خدا رامى شناسد و بر نافرمانى خدا شب و روز جسور است… صله رحم كن تا خدا عمرت رابيفزايد، خوش اخلاق باش تا خداوند حسابت را سبك گيرد، اگر مى خواهى روز قيامت بامن باشى، ياور ستمكاران مباش، هر كس ما را دوست دارد روز قيامت با ما است و اگركسى سنگى را دوست بدارد با او محشور گردد، مبادا خود را براى مردم بيارايى و به نافرمانى خدا برآيى، تا خدا روزى كه ملاقاتش كنى رسوايت كند، آنچه به تو گفتم نگهدار تا به خير دنيا و آخرت رسى.
امالى صدوق، ص 278، ح 308
كودكتان را تنبيه رواني نكنيد
آنچه كودكان را بيش از تنبيه بدني آزار ميدهد، تنبيه رواني است. به كار بردن كلماتي كه به سرعت از دهان خارج ميشود، چنان اثر مخربي در شخصيت كودك به جا ميگذارد كه آثار آن به صورت صدمات عاطفي و عدم اعتماد به نفس در كودك بروز ميكنند.
روانشناسان معتقدند : جملات گزنده به عزت نفس كودك آسيب ميرساند و موجب تخريب رشد شخصيتي او ميشود. به كار بردن الفاظ منفي همچون : «بد، شلوغ، كثيف، لوس، خراب كار، بي ادب»، نه تنها اعتماد به نفس كودك را كاهش ميدهد، بلكه او را به سمتي كه او را با آن نام يا لقب خواندهايم ميكشاند.
يكي از نيازهاي اساسي انسان، مورد توجه قرار گرفتن است. كودكان نيز نياز به توجه دارند و تمايل دارند اين نياز از سوي والدين برطرف شود، اما گهگاه ديده ميشود كه برخي از والدين، با روشهاي مختلف، نه تنها اين نياز را در جهت مثبت برطرف نميكنند، بلكه با روشهاي غلط و توجه به موارد منفي موجب بروز رفتارهاي منفي در كودك شده، او را به سوي ايجاد عدم اعتماد به نفس، بروز رفتارهاي منفي سوق ميدهند. از جمله اين رفتارها و روشهاي غلط ميتوان به روشها و تنبيههاي رواني اشاره كرد.
تنبيههاي رواني مثل :
مقايسه كودك با فرزندان خانواده يا ديگران، سپر بلا قرار دادن كودك بابت مشكلات رفتاري والدين، (تو من را عصباني ميكني، تو من را مريض كردي) عدم پذيرش (كاش هيچ وقت به دنيا نميآمدي)، منفيگرا يا پيشداوري منفي (تو هيچ وقت به هيچ كجا نمي رسي؟).
با اين تنبيههاي رواني، توانايي ها و نقاط مثبت كودك به فراموشي سپرده ميشود و كم كم نقاط منفي جايگزين شده، به صورت پر رنگ تر خود را نشان ميدهد.
بنابراين ضروري است جهت ارتباط صحيح با آنان ارتباط عاطفي برقرار كنيم و با توقعي در حد توان و سن آنان، تنبيه رواني براي آنان ايجاد نكنيم وآنها را به اين وسيله نيازاريم.
كودكان كاملاً متكي به واكنش والدين هستند كه بفهمند آيا خوبند يا بد؟ باهوش هستند يا كم هوش؟، دوست داشتني هستند يا غير قابل تحمل؟ كودك به واكنش ها پاسخ ميدهد و سعي ميكند مطابق آنچه ديده، رفتار كند. الفاظ والدين كودك را به سمت آنچه از زبان آنها بيان شده ميكشاند، به اين ترتيب آنها در بسياري از موارد اعتماد به نفس خود را از دست داده، شخصيت شان تخريب ميشود.
والدين بايد بدانند كه كودكان نيازمند توجه و عشق بدون قيد و شرط هستند.
والدين با توجه به موقعيت، ابزار محبت كلامي و غيركلامي، نوازش كودك، در آغوش كشيدن او، تلقينهاي مثبت، توجه به موارد مثبت رفتاري و شخصيتي و دوري از انتقادهاي منفي و عيب جويي، بايد آنان را در شكل گيري يك شخصيت سالم ياري دهند.
تاريخ سياسى صدر اسلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 185
[على از زبان دشمنانش]
(* مصدر روايت: سعد بن ابى وقاص.
* راوى: سليم از سعد.
* زمان: پس از نبرد صفين.
* مكان: مدينه (؟).
* موضوع: على از زبان دشمنانش.
* على عليه السّلام از زبان دشمنانش؛ سعد بن ابى وقّاص به حقّانيت على و فضايلش اعتراف مىكند و …)
* سليم بن قيس گفت: سعد بن ابى وقّاص را ملاقات كردم و به او گفتم: از على عليه السّلام شنيدم كه گفت: از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مىفرمود: «از فتنهاى كه در پيش است بپرهيزيد، از فتنه سعد بپرهيزيد؛ او به خوار ساختن حق و اهل حق فرا خواهد خواند». سعد گفت: پروردگارا! به تو پناه مىبرم از اينكه به على كينه ورزم يا با او بجنگم يا دشمنى نمايم يا او به من كينه ورزد و يا بجنگد و يا دشمنى نمايد. على را فضايلى است كه احدى از مردم را مانند آنها نيست؛
برایه اینکه دنیا یت تغییر کند تو باید تغییر کنی.
انسان با اندیشه هاش زندگیش رو میسازه.
هیچ وقت برایه شروع دیرنیست.
درهر سن و سالی هستید شما لایقه بهترین هستید.
بهترین اتفاقات ,بهترینه دوستان,بهترین فرزندان.
پس
من عرف نفس فقد عرف ربه.
هرکسی خود را شناخت قطعا خدایش را خواهد شناخت.
ما میخواهیم خودمون رو بشناسیم.
عملکرد ضمیرناخوداگاهمون رو بشناسیم.
ما همراه خود کارخانه ای بسیار مهم داریم که بسیار قدرتمند است و توانایی خلق دارد.
وبه همین دلیل خداوند هنگام افرینش انسان گفت: فتبارک الله احسن الخالقین ….
ولی ما بدون استفاده از این نعمت .در دنیایی از تاریکی ها و غم ها و غصه ها زندگی میکنیم .
توانمندی یک انسان را باوز او تعیین میکند
یعنی وقتی کسی باور عالی از خود دارد ——–نفر اول کنکور میشودد
و انسانها هر آنچه را باور کنند خلق می کنند