سیره پیامبران از زبان حضرت علی ع
مجموعه آثاراستادشهيدمطهرى ج16 87 بيان على عليه السلام ….. ص : 87
بيان على عليه السلام
على عليه السلام در نهج البلاغه جملهاى دارد كه سيره پيغمبر اكرم را تفسير مىكند و عجيب است. من وقتى كه به اين نكته برخورد كردم به قدرى تحت تأثير آن قرار گرفتم كه حد ندارد. داستان رفتن موسى و هارون به پيشگاه فرعون براى دعوت فرعون را نقل مىكند. مىفرمايد اينها وقتى مأمور شدند، در لباس چوپانى، مانند دو تا چوپان (تعبير چوپان از من است) بر فرعون وارد شدند. «وَ عَلَيْهِما مَدارِعُ الصّوفِ» هر دو جامههاى پشمينه پوشيده بودند كه سادهترين جامهها بوده، «وَ بِايْديهِمَا الْعِصِىُّ» و هر كدام يك عصا به دست گرفته بودند و تمام سرمايه اين دو نفر همين بود. حالا فرعونِ با آن جلال و شوكت، دو نفر با لباسهاى مندرس پشمينه و دو تا عصا آمدهاند نزد او و با كمال قدرت و توانايى روحى دارند به او خطاب مىكنند كه ما پيامى داريم، رسالتى داريم، آمدهايم اين رسالت را تبليغ كنيم. اصل مطلب را مسلّم گرفتهاند كه ما در اين رسالت خودمان پيروزيم، آمدهايم با تو اتمام حجت كنيم. مىگويند: اول آمديم پيش خودت كه اگر از فرعون مآبى خودت دست بردارى
______________________________
(1) اين جهت در اينجا نيامده كه چقدر معطل شدند تا آخر فرصت پيدا كردند خودشان را به او برسانند.
و واقعاً اسلام بياورى ما عزت و مُلك را براى تو تضمين مىكنيم ولى در مدار اسلام. فرعون نگاهى به اطرافش مىكند و مىگويد: «الا تَرَوْنَ هذَيْنِ؟» اين دو تا را نمىبينيد با اين لباسهاى كهنه مندرسشان و با اين دو تا چوب خشك كه به دست گرفتهاند؟! اصل مسأله برايشان مسلّم است كه اينها پيروزند، تازه آمدهاند با من شرط مىكنند كه اگر مىخواهى بعد هم عزيز باشى و به خاك مذلّت نيفتى بيا اسلام بياور.
حال منطق فرعون چيست؟ «فَهَلّا الْقِىَ عَلَيْهِما اساوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ» اينها اگر به راستى چنين آيندهاى دارند، پس اين سر و وضعشان چيست؟ پس كو طلا و جواهرهاشان؟ پس كو تشكيلات و تشريفاتشان؟ على عليه السلام مىگويد: «اعْظاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقاراً لِلصّوفِ وَ لُبْسِهِ» به نظرش پول خيلى بزرگ آمده و لباس ساده كوچك آمده. با خودش فكر مىكند اين اگر راست مىگويد و با يك مبدأ الهى ارتباط دارد، آن خدايش بيايد به او ده برابر ما گنج و جواهر و دبدبه بدهد. پس چرا ندارد؟.
بعد [اشاره مىكند] به فلسفه اينكه چرا خدا پيغمبران را اين گونه مبعوث مىكند و همراه آنها از اين تجهيزات ظاهرى و تشكيلات و قدرتهاى برو و بيا و پول و جواهر نمىدهد. مىگويد: اگر خدا اينها را بدهد ديگر اختيار در واقع از بين مىرود.
اگر ايمانِ جبرى در كار باشد همه مردم مىآيند ايمان مىآورند ولى آن ديگر ايمان نيست. ايمان آن است كه مردم از روى حقيقت و اختيار [گرايش پيدا كنند] و الّا- تعبير خود اميرالمؤمنين است- خدا مىتواند حيوانات را مسخّر اينها قرار بدهد (كه بهطور نمونه براى سليمانِ پيغمبر اين كار را كرد)، مرغها را مسخّر اينها قرار بدهد و وقتى كه اين دو نفر نزد فرعون مىآيند، مرغها از بالاى سرشان حركت كنند، حيوانها آنها را تعظيم كنند تا ديگر هيچ شكى براى مردم باقى نماند و اصلًا اختيار به كلى از بين برود. مىفرمايد در اين صورت «لا لَزِمَتِ الْاسماءُ مَعانِيَها» اين ايمان ديگر ايمان نيست. ايمان آن ايمانى است كه هيچ نوع جبرى در كار نباشد. معجزه و كرامت هم در حد اينكه دليل باشد [اعمال مىشود]. وقتى تا حد دليل است قرآن مىگويد آيه،
______________________________
(1) اسلام يعنى همان دين حق كه در همه زمانها بوده و به دست پيغمبر اكرم به حد كمال خودش رسيده. قرآن همه را اسلام مىداند و تعبير آن «اسلام» است.
معجزه، اما اگر از حد دليل بيشتر بخواهند، مىگويد پيغمبر كارخانه معجزه سازى نياورده. او آمده است ايمان خودش را بر مردم عرضه بدارد، و براى اينكه شاهد و گواهى هم بر صدق نبوت و رسالتش باشد، خدا به دست او معجزه هم ظاهر مىكند.
همين قدر كه اتمام حجت شد، ديگر درِ معجزه سازى بسته مىشود. نه اينكه يك معجزه اينجا، يك معجزه آنجا؛ او بگويد فلان معجزه را انجام بده، بسيار خوب، آن يكى پيشنهاد ديگر بكند، بسيار خوب (مثل اين معركه گيرها)، يكى بگويد كه من مىگويم آن آدم را سوسك كن، ديگرى بگويد من مىخواهم كه اين الاغ را تبديل به اسب كنى. بديهى است كه مسأله اين نيست. على عليه السلام مىگويد اگر اينطور مىبود، ديگر ايمانها ايمان نبود.
جمله بعدش كه محلّ شاهد من است اين است، مىگويد: خدا از اينجور تشريفات و تشكيلات و دبدبهها و طنطنهها هرگز به پيغمبرش نمىدهد، اينجور نيروها كه واهمه مردم را تحت تأثير قرار بدهد خدا به پيغمبران نمىدهد و پيغمبران هم از اين روش پيروى نمىكنند. «وَ لكِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ اولى قُوَّةٍ فى عَزائِمِهِمْ» خدا هر نيرويى كه به پيغمبران داده، در همتشان داده، در ارادهشان داده، در عزمشان داده، در روحشان داده كه مىآيد با آن لباس پشمى و عصاى چوبى به دست، در مقابل فرعونى مىايستد و با چنان قدرتى سخن مىگويد «وَ ضَعَفَةً فيما تَرَى الْاعْيُنُ مِنْ حالاتِهِمْ» . بعد مىفرمايد:
«مَعَ قَناعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلوبَ وَ الْعُيونَ غِنىً، وَ خَصاصَةٍ تَمْلَأُ الْابْصارَ وَ الْاسْماعَ اذىً.» .
(شايد نتوانم اين تعبير را براى شما تفسير و ترجمه كنم ولى دلم مىخواهد بتوانم و شما هم درست درك كنيد): خدا به آنها در درونشان نيروى عزم و تصميم و اراده داد با يك قناعتى كه دلها و چشمها را از نظرِ بىنيازى پرمى كند. يك كسى شما مىبينيد با «داشتن» كه چى دارم و چى دارم مىخواهد چشمها را پر كند، يك كسى
______________________________
(1) [ترجمه: و در حالاتشان كه به چشم ديگران مىآيد ضعيف و ناتوان قرارشان داده است.]
(2) نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 192.
با «ندارم ولى بىنيازم و اعتنا ندارم» چشمها را پر مىكند. على عليه السلام مىگويد پيغمبران هم چشمها را پر مىكردند ولى با «ندارم و بىنيازم» نه با اينكه اين باغ را دارم، اين خانه را دارم، اين قدر اسب پشت سر من حركت مىكند، اين قدر نوكر پشت سر من حركت مىكند، اين جلال و جبروت و برو و بيا را دارم. هيچ از اين برو و بياها به خودشان نمىبستند. در نهايت سادگى، ولى همان سادگى، آن جلال و جبروتها و حشمتها را خرد مىكرد.